ای دخترانی که هنوز ایمان نیاورده‌اید، گاهی از پنجره اتاق خود به بیرون بنگرید!...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شاهین دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 23:28

آقا جملتو اصلاح میکنم: ای َانسانهایی َ که ایمان نیاورده‌اید .... !!! دختر و پسر نداریم که ......... قبلنا اینجوری بودی فکر کنم!

بدروووود

مهدی پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:07

سلام
من گه گاهی به وبلاگت سر میزنم. هر دفعه یه حسی میگیرم که درکش نمی کنم. انرژیمو برای سر زدن دوباره کم میکنه. ولی دوباره وقتی لینک وبلاگتو تو جاهای دیگه میبینم، یادت میوفتم و میام اینجا. و دوباره از اول.
الان حس میکنم تو از سر تنهایی مینویسی. تو حرفات یه جورایی بی اعتمادی، سردی و فریاد خوابیده که میخوای آروم بگیشون که کسی نشنوه.
ظاهر همیشه آرومت با لبخند های نرم، موهای بلند که منو یاد معصومیت میاندازه، و اینکه رابطه ی خیلی صمیمی تو روابطت با دوستات نمی بینم، بهم میگه خیلی خودتو ازشون دور حس میکنی، شایدم خودتو ازشون دور نگه میداری.
هر وقت می بینمت دوست دارم بهت بگم که چقدر دوست دارم با آدمایی به اخلاق و منش تو دوست بشم. ولی متاسفانه این جور آدما یه بی وفایی و بی توجهی تو ذهنشون هست که بهشون اجازه نمیده عشق و علاقه ی منتشر شده از اطرافیانشون رو دریافت کنن. درست مثل "امید".
شایدم عادت دارین به اینکه بدون زحمت، محبت آدما رو بدست بیارین.
البت قبول دارم که نون "گوهر وجودیتون" رو میخورین. این گوهر وجودی، عجب چیزیه هان!!!
بهت تبریک میگم که یه همچین چیزی در وجودت داری. اگه میشناسیش که هیچ. ولی اگه نمیشناسیش، همون بهتر که نشناسی. چون ممکنه با شناختت، یه بلایی سرش بیاری.
بگذریم.
حرفات خیلی مبهم و در لفاف هستند. اگه میخوای خواننده هات هم بفهمن باید فیتیله رو بکشی پایین. ولی سبک نوشتنت عالیه. من که میپسندم.
امیدوارم همه ی غم های عالم، نابود بشن تا خیالم راحت باشه غمی دلت رو آزار نمیده.
خداحافظت باشه همه جا و همیشه.

بهار پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:32

:O...
این آقاهه کی بود چرا حرفای منو داره به تو میزنه...؟؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد