خانه عناوین مطالب تماس با من

« پنجره‌ی نیمه باز »

« پنجره‌ی نیمه باز »

پیوندها

  • به شاهزاده‌ی رویاهایش
  • که...میثم یوسفی
  • گفته‌های آرش افشار دات کام
  • روزهای دکتر
  • جهان او (کاشی اصفهانی نما)
  • کایه در آونه. نه...
  • تجربیات پرتو...پلا
  • زمزمه‌های مزدک علی
  • دیوار امید آزاد مجابی
  • آدمبرشته!
  • مزدک بود

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • ۲۰۷
  • چیز
  • Wonderland in Alice
  • زمان گذشته‌ی با حال
  • زمان حال
  • زمان پذیرایی
  • از نو
  • هپروت دلگشا
  • فلسفه‌ی ناافلاطونی
  • دزدان مادر بزرگ
  • Goh my odd
  • Icecreem
  • Fallen Art
  • psychoOralize
  • SyNeCdOcHe

بایگانی

  • اسفند 1389 1
  • مهر 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 1
  • اردیبهشت 1389 1
  • فروردین 1389 2
  • اسفند 1388 1
  • دی 1388 2
  • شهریور 1388 1
  • مرداد 1388 1
  • تیر 1388 1
  • اردیبهشت 1388 1
  • فروردین 1388 6
  • اسفند 1387 2
  • بهمن 1387 4
  • دی 1387 3
  • آذر 1387 2
  • آبان 1387 4
  • مهر 1387 4
  • شهریور 1387 4
  • مرداد 1387 3
  • تیر 1387 2
  • اردیبهشت 1387 2
  • فروردین 1387 3
  • اسفند 1386 4
  • بهمن 1386 3
  • دی 1386 4
  • آذر 1386 5
  • آبان 1386 10
  • مهر 1386 11
  • شهریور 1386 7

آمار : 61335 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ۲۰۷ دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 17:33
    زان‌که می‌گفتی نی‌ام با صد نمود همچنان در بنــد خود بودی که بود
  • چیز شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 14:09
    نقاشی ام خوب است، نفس می کشم!
  • Wonderland in Alice چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 00:38
    دلم آغوش می‌خواهد دلم آغوش می‌خواهد تنم یک جرعه تب، یک دست بی‌منت زبانم گوش می‌خواهد نگاهم تشنه‌ی یک برق بی‌کینه پر از ادراک بی‌عادت خیالم کنج خلوت را حواسم هوش می‌خواهد پر از اسرار بی آغاز پر از ابهام بی انجام لبالب پر شدم از دانه‌ی حسرت من انبارم، دلم یک موش می‌خواهد
  • زمان گذشته‌ی با حال یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 09:24
    در این هزارتوی مست، بازتاب تو هست! *
  • زمان حال شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 18:44
    مرا به خویش گیر مرا به کام از لحظه‌ای که نمی‌گذرد و از نگذشتن‌اش، لحظه به لحظه فرا می‌رسد و منی که نمی‌گذرم از لحظه‌ای که نمی‌گذرد اینجا سیلوهای ایمان تهی شده‌اند و قالیچه‌ی عشق نم کشیده چگونه بگریزیم از گریز؟ پیوسته نبودن بودنی آبستن خواهد شد؟ و عبور خواهد زایید؟ زمان یعنی عبور و لحظه مخالف زمان است لحظه نقطه‌ای از...
  • زمان پذیرایی جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 19:51
    سروش گفت: دنبال واقعیتی نگرد که خنده‌دار باشه!
  • از نو چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 01:24
    من از آیینه می‌ترسم من از تو از خودم از آب می‌ترسم که جاری می‌شود پیوسته از تو از خودم از باد می‌ترسم که نجوایی چنین پروهم پر از اندوه بی‌پایان بودن می‌سراید از خودم از خاک می‌ترسم زمان را می‌گذارد روبه‌رویم که همچون یک نفس از خواب می‌ترسم پر از کابوس بیداری من از پژواک می‌ترسم من از آیینه می‌ترسم من از آیینه می‌ترسم...
  • هپروت دلگشا چهارشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1389 20:22
    دوراهی یعنی قلب من دوراهی یعنی عشق تو دوراهی یعنی یا بمون دوراهی یعنی یا برو
  • فلسفه‌ی ناافلاطونی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 22:09
    سروش گفت: برای درک دیگری خودت را جای او مگذار!
  • دزدان مادر بزرگ سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 18:16
    ای قشنگ تر از پریا ! تنها تو خونه نریا ! پ.ن۱: این صابخونه ها دزدن... پ.ن۲: به روح اعتقاد داری؟ پ.ن۳: روح تو رو...
  • Goh my odd پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 00:17
    ای قشنگ تر از پریا ! تنها تو کوچه نریا !
  • Icecreem پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 16:16
    وابسته وابسته وابسته وازبسته وازبسته واز بسته باز بسته باز بسته می‌شوم. *...
  • Fallen Art جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 01:37
    سروش گفت: درست همان لحظه که فکر می‌کنی فهمیده‌ای، کور شده‌ای!
  • psychoOralize یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 01:23
    از تو می‌گذرم و کوچک می‌شوم به دورانی که حتا به ذهنم خطور نمی‌کردی...
  • SyNeCdOcHe یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 16:04
    می‌خواهم‌ات زن می‌خواهم‌ات آن‌چنان که هستی نه آن‌چنان که می‌نمایی می‌خواهم‌ات زن می‌خواهم‌ات برای بودن برای ماندن برای زاییدن می‌خواهم‌ات از دست داده می‌خواهم‌ات از دست رفته، نه! برای شناختن می‌خواهم‌ات برای باختن...
  • ?So-All؟ یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 03:24
    من و خالِت من و شالِت من و اون روسری‌های محالت من و خنده من و زنده کن از رویای بی‌مرزِ خیالت من و چشمات من و دستات من و خوش‌حالی لب‌هات ببوس آروم دلم تنگه من و بردار ببر یک جای دیگه من و آشتی بده با من نذار قهرِ تماشا، شم بذار تو آینه یک بار همین‌جا رو به تو باشم... بیا این جا ببوس آروم من و بردار ببر یک جای دیگه
  • Sheepishs Party جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 17:48
    ... نذارین قافله غافل بمونه! که هر روزی یه آدم جا بمونه ...
  • پندار را پندار را... یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1388 00:55
    حالی غمین انگیختــی، وز دست ما بگریختــی بــر بادهــــا آویـختـــــــی، گفتـــار را گفتـــار را در دست من جامی دگر، این جام را با خود مبر کی می‌کند این مِی اثر، هشیار را هشیار را هجران نکو پنداشتــی؟ جامی تهی برداشتــی کاری شگـفت انگاشتــی، بیمــار را بیمــار را رندانه در خوابـی زدی، وز چرخ‌ها بیـرون شـدی از خـاطره‌ی...
  • Giftable Sense شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 04:19
    همچو سِرگِ هَل هَلوک*در مسیر بادها کنده می شوم ز تو، می روم ز یادها * اگه نظرات پست قبل رو نخوندین باید بگم سِرگِ هَل هَلوک یه ترکیب جنوبیه به معنی سایبان نااستوار یا سست.
  • کاغذپاره‌های سال نما جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 02:04
    خود تیغ کشیده‌ای؟ مترسان ما را انگور چشیده‌ای؟ مترسان ما را این زخم‌ها بر تن ما بسیار است یک جیغ کشیده‌ای؟ مترسان ما را
  • I again U شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 19:50
    زهی عشق زهی عشق که ما را ست خدایا چه نغز است و چه خوب است و چه زیبا ست خدایا چه گرمیم چه گرمیم از این عشقِ چو خورشید چه پنهان و چه پنهان و چه پیدا ست خدایا زهی ماه زهی ماه زهی باده‌ی هم‌راه که جان را و جهان را بیاراست خدایا زهی شور زهی شور که انگیخته عالم زهی کار زهی بار که آن‌جا ست خدایا... * * مولانا جلال الدین...
  • تداعی‌های نوین در گزیده‌های سنّت چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 02:04
    « بُوَد آیا که در می‌کده‌ها بگشایند؟ » که از این خلوت سرخورده‌ی بیمار که با هر نفسی جان همچو بخار می‌گریزد ز من و هیچ نمانَد بر جا، جز خاک بگریزم؟... . . . آی مردم به کجا بگریزم؟ من از این باغ پُر آفت به کجا بگریزم؟ به کجا!؟ که در آن تُهمت شب، خواب نباشد به کجا زین قفس تنگ کلام؟ دوستی می‌گفت: « اختلاف خلق از نام...
  • جهانِ پیر رعنا سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 02:19
    باز شنیدم‌ات به باغ از پسِ لاله‌های داغ باز گذشتم‌ات به خون در صفِ توصیفِ جنون باز کن این پنجره را باز ترانه‌ای سرا باز به غیرِ خود، مرا راه مده... راه گشا!
  • تو به من چه جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1387 05:29
    من تو را چند نخواندم، تو مرا چه؟ من تو را نیز پراندم، تو مرا چه؟ من تو را پای ببستم، تو مرا چه؟ من تو را دل بشکستم، تو مرا چه؟ من تو را سیر نبودم، تو مرا چه؟ من تو را رنج فزودم، تو مرا چه؟ من ز آغوش تو جستم، تو ز من چه؟ من به تو دور نشستم تو به من چه؟ این‌چنین سخت بهانه چه گرفتم!؟ همچو آتش، زبانه چه گرفتم!؟ من تو را...
  • سگ: باکب، باکش جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 03:03
    سروش گفت: باش آن‌چنان که باید، بمان آن‌چنان که شاید.
  • Half Open Window یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 01:06
    خُنُک آن بلاگر که هیچ وبلاگ نداشت، الّا در نظرات بلاگ‌های دیگر...
  • لکنت روان چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 17:45
    شعبده­ی شگفتِ تو، جانِ مرا مسخ کرد جذبه­ی جادوییِ تو، بر تن من بند بست خامِ خیالِ عهد تو چون شده­ام، چه بی دریغ وعده­ی وصل می­دهی بی غم و غصه تا ابد عقل عتاب کرد که عشق زخم زند خیال را نیک به باور ننشست سوختم و سود نکرد پنجره پژواک را بارِ دگر باز نمود باز ببین که از ازل شعله­ی تو زبانه کرد
  • کوچک‌ترین قصه‌ی دنیا شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 18:30
    وَ
  • دعوت (۲) چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 23:23
    دیونیسوس دیونیسوس هفت‌تیرش را پایین آورد چون نتوانست شلیک کند. آخر او همیشه به زن‌های درمانده کمک می‌کرد. هیچ‌وقت به این فکر نکرده بود که ممکن است همه‌ی زن‌ها درمانده باشند و او دوست دارد به همه‌ی آن‌ها کمک کند.
  • دعوت (1) سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 02:45
    مینی‌مال علیه مینی‌مال پیرمرد کنار پنجره­ی نیمه باز نشسته بود و به حیاط نگاه می­کرد. روبروی او نوه­هایش بازی می­کردند. چیزی انگار سینه­اش را فشار می­داد و بغضی انگار در بدنش پیچیده بود. به خاطر فرصت 100 تا 150 روزه­ی باقی مانده از عمرش - این را پرستاری که زن نبود به او گفت - نبود که این‌گونه آشفته شده بود. او قصه­ای...
  • 98
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4