Two little lost word

 

خاستگاه تقدیری رویای تو

در قبال جایگاه دنیای من

بازه‌ی اندازه‌ی پرواز تو

در مسیر سازه‌ی بی‌جای من

این مسیر گرمسیر خواب تو

در فراغ بی فروغ پای من

بنده‌ی بی‌خنده‌ی امروز تو

در تن فرسوده‌ی بی‌تای من

سال‌های بی‌سوال سرد تو

در حریق کلبه‌ی سودای من

روز تو در حسرت روز دگر

وای من، ای وای من، ای وای من...

                                               

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود هاشمیان دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:43

سلام! این اولین متنی بود که انقدر تونستم حسش کنم که یه حرفی تو دلم برای زدن پیدا بشه... الان قاطعانه می تونم بگم که: تو یه جوری هستی!!!
نه غمگینی نه شادی... نه بدبینی نه خوشبینی... نه به زندگی امیدواری و نه موجودی ناامید هستی! جان من خنده دار نیست؟!...
انقدر توی همه چیز فرو رفتی که ازشون بیرون کشیده شدی... انقدر ناخودآگاهتو تماشا کردی که ناخودآگاهت گیج شده و محافظه کارانه دیگه هیچ واکنشی نشون نمیده...
انقدر خوبی و بدی زشتی و زیبایی و هر زوج مفهوم متضاد معنایی رو با هم توامان تصور کردی و به هردوشون حق دادی که به هم پیوسته ان و واسه ات از معنا افتاده ان...
گمونم واسه همینه که شخصیتت انقدر بی شکله... واسه همینه که حرفهات انقدر از مشخص شدن فرار می کنن...
حالا متوجه منظورم از اینکه گفتم تو یه جوری هستی شدی؟ فعلا مشکل من اینه که هنوز نفهمیدم که تو چرا اینجوری شدی؟

چندتا چ‌ی‌ز ( ده فرمان) :
۱- نه! آن‌طورها که گفتی نیست.
۲- فکر کنم به جای ّنه این و نه آن ّ، هم این و هم آن جالب‌تر باشه. (حواله‌ات می‌دم به یکی از شاه‌کارهای شل سیلور عزیز، داستان پسره و گورخره!)
۳- کجاش خنده‌داره؟
۴- به نظر می‌آد مقداری از جواب سوال پایانی خودت‌رو تو بند دوم و سوم دادی... البته در بند چهارم هم نتیجه‌گیری فرمودین...!
۵- عجیبه که چطوری از ناخودآگاهی که برای خود من مبهمه اطلاع داری!!!؟
۶- به نظرم، برای این‌که شکلی برای ما معنادار باشه، یا باید اونو قبلن دیده باشیم، یا تجزیه ( یا ترکیب)اش می‌کنیم به ساخت‌های معنا دار خودمون، یا در ذهن ما معلق می‌مونه تا جای دیگه معنا پیدا کنه ( البته این آخری جزو نوادره!). شاید همه‌ی ما وقتی[ کوچولو بودیم] یه چندضلعی‌رو برای اولین بار دیدیم، به نظرمون بی‌شکل اومده...
۷- فرار به نظرم فعل مناسبی برای نسبت حرف‌ها و مشخص شدن نیست. فکر می‌کنم گاهی اوقات مشخص شدن، خودش راهی برای فراره... شاید اگه دورشدن‌رو به جای فرار می‌گفتی، می‌پذیرفتم... بعد می‌گفتم: به نظر من خیلی جاها بهتره از این مشخص شدن فاصله بگیریم تا به حقیقت نزدیک‌تر بشیم ( عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی).
۸- می‌دونم که می‌خواستی با این حرف‌ها یه منظوری (چیزی)‌رو به من برسونی... به نظر من ادراک هوش‌مندانه‌ای داری، فقط گاهی اوقات عجله می‌کنی ( در رسیدن به جواب مشخص و قطعی)، گاهی هم درشت نمایی ( همچنین سیاه یا سپید نمایی).
۹- این‌ها برای این نیست که اگه چیزی به ذهنت رسید نگی، اتفاقن برام جالبه، که بشنوم و سپاس‌گذارم...
۱۰- آن‌طورها که گفتی و این‌طورها که جواب دادم نیست!

بهار پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:28

با پاسخ شماره ۱۰ بسیار بسیار بسیار حال کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد