گفته‌های بی‌دلیل پیچ پیچ...

 

خواستم تا تو بدانی که از این‌جا نروی

خود بگفتی که از این‌جا بروم، گر بروم

گوش کن! خواب مرا تاب نیاوردی باز

چه از این خواب گریزم، به کجا سر بروم؟

گفتم این‌جا تو بمان، سخت برآشفتی که:

گر بمانم دو سه چند روز، من آخر بروم

کاشکی پرده‌ی خمّار نمی‌دیدی تو

که من از کرده‌ی تو، در پی داور بروم

جمله آن حال بر این خاک شنیدی بسیار

خوب بشنو! که از این خاک بر آذر بروم

تا تو دل در گرو مهر نهی خواب روی

خواب تو ساز من و من خط آخر بروم

عزم را در طلب جزم دگر وا مگذار!

که من از می‌کده، هم مومن و کافر بروم

پنجره بسته، نشستی به افق خیره شدی

پنجره باز گشایم، ز قفس در بروم...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلا شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:58

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی...

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است...

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست

بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:38

گر بمانم دو سه چند روز، من آخر بروم

کاشکی پرده‌ی خمّار نمی‌دیدی تو
***
تا تو دل در گرو مهر نهی خواب روی

خواب تو ساز من و من خط آخر بروم
***
پنجره بسته، نشستی به افق خیره شدی

پنجره باز گشایم، ز قفس در بروم...

***
اینارو بیشتر دوست داشتم

سمانه چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:39

این بالایی منم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد