« بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند؟ »
که از این خلوت سرخوردهی بیمار
که با هر نفسی
جان
همچو بخار
میگریزد ز من و هیچ
نمانَد بر جا، جز خاک
بگریزم؟...
.
.
.
آی مردم به کجا بگریزم؟
من از این باغ پُر آفت
به کجا بگریزم؟
به کجا!؟
که در آن تُهمت شب، خواب نباشد
به کجا زین قفس تنگ کلام؟
دوستی میگفت:
« اختلاف خلق از نام اوفتاد » ...
سلام
فقط مین شعر آخرت رو خوندم، =)
لینکت کردم، خوب می نویسی :)
دوست داشتم این شعرو!
«که در آن تهمت شب خواب نباشد»
خیلی مهدیای بود...
میگریزد ز من و هیچ نمانَد