بستی در دستم است،
که گاه بر انگشتانت بود
و تو میدانی و من!
هدیهای که ندادی و لبخند زدم،
چون یافتماش...
داخلی/خارجی _ روز _ صندلی عقب تاکسی
دختر و پسری را میبینیم که در حال گفتگو هستند:
پسر: بعضی از دوستان شما انتقام تنگیکش شورتشونو هم میخوان از مردا بگیرن!
دختر: وقتی خوابت بگیره، چیزای دور و برت بخار میشن میرن هوا...
پسر: آدمهای بزرگ تاریخ کیا بودن؟ اونایی که آدمهای بزرگی بودن، یا اونایی که آدمهای بزرگرو شناختن و معرفی کردن؟
دختر: اول با دوست من دوست شد، بعد با خواهرش، بعد با دوست خواهرش، بعد با یه دوست دیگه...، آخرش گفت که پیداش کردم!
پسر: با هم مسابقه گذاشتن. شرط بستن که هر کی باخت، هرجوری شده طرف مقابلرو تو یه روز به هفت بار ارگاسم برسونه...!
از این طرف مشکل اون اینه که دنبال یه قهرمان میگرده...
از اون طرف میخواد به سادگی اشکالهاشو بپذیره و فکر کنه بهتر از این نمیشه...!
از این طرف مشکل اون اینه که میخواد به یکی بگه قهرمان نیستم...
از اون طرف نمیخواد درگیر مشکلهای اون بشه و مشغول خواستههای خودشه...!
پ.ن: خیلی هم پیچیده نیست، مشکل ضمیر در زبان است!
سمینار بینالمللی انسانشناسی، با رویکرد: نقش زنجیرهی شناخت مفهومی ریزنهادهای اجتماعی، در کارکرد فرآیندهای پیشبینی نشدهی روانی.
سخنران: ....با این اوصاف، مشاوره، کار خانمهاست و روانشناسی هم، کار آقایون. چون اولی دادنیه و دومی کردنی!
خاستگاه تقدیری رویای تو
در قبال جایگاه دنیای من
بازهی اندازهی پرواز تو
در مسیر سازهی بیجای من
این مسیر گرمسیر خواب تو
در فراغ بی فروغ پای من
بندهی بیخندهی امروز تو
در تن فرسودهی بیتای من
سالهای بیسوال سرد تو
در حریق کلبهی سودای من
روز تو در حسرت روز دگر
وای من، ای وای من، ای وای من...