دلم آغوش میخواهد
دلم آغوش میخواهد
تنم یک جرعه تب، یک دست بیمنت
زبانم گوش میخواهد
نگاهم تشنهی یک برق بیکینه
پر از ادراک بیعادت
خیالم کنج خلوت را
حواسم هوش میخواهد
پر از اسرار بی آغاز
پر از ابهام بی انجام
لبالب پر شدم از دانهی حسرت
من انبارم، دلم یک موش میخواهد