لی‌لی لالا

سروش گفت:

هرآنچه که می‌پنداری، همان است که می‌خواهی...

Touch me with your blood

  

گفته‌های بی‌دلیل پیچ‌پیچ

خود مپندار از خرد عاری‌ست هیچ

هر یکی راهی پدید آرد ز نو

می‌گشاید یک دریچه رو به تو

گفته‌های بی‌دلیل پیچ پیچ...

 

خواستم تا تو بدانی که از این‌جا نروی

خود بگفتی که از این‌جا بروم، گر بروم

گوش کن! خواب مرا تاب نیاوردی باز

چه از این خواب گریزم، به کجا سر بروم؟

گفتم این‌جا تو بمان، سخت برآشفتی که:

گر بمانم دو سه چند روز، من آخر بروم

کاشکی پرده‌ی خمّار نمی‌دیدی تو

که من از کرده‌ی تو، در پی داور بروم

جمله آن حال بر این خاک شنیدی بسیار

خوب بشنو! که از این خاک بر آذر بروم

تا تو دل در گرو مهر نهی خواب روی

خواب تو ساز من و من خط آخر بروم

عزم را در طلب جزم دگر وا مگذار!

که من از می‌کده، هم مومن و کافر بروم

پنجره بسته، نشستی به افق خیره شدی

پنجره باز گشایم، ز قفس در بروم...